عشـــــــق و جنــــــــون

عـکسهای بی نظیر وجذاب

پيرمردي تنها در يکی از روستاهای آمريکا زندگي مي کرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش را شخم بزند اما اين کار خيلي سختي بود. تنها پسرش بود که مي توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود .

پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد :

 

 "پسرعزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بکارم . من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم،  چون مادرت هميشه زمان کاشت محصول را دوست داشت.   من براي کار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشکلات من حل مي شد . من مي دانم که اگر تو اينجا

بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي.

 دوستدار تو پدر".

 

 طولی نکشيد که پيرمرد اين تلگراف را دريافت کرد: "پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام".

 

  ساعت 4 صبح فردا 12 مأمور اف.بي.آی و افسران پليس محلي در مزرعه پدر حاضر شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينکه اسلحه اي پيدا کنند . پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقي افتاده و مي خواهد چه کند؟

 

پسرش پاسخ داد : "پدر! برو و سيب زميني هايت را بکار، اين بهترين کاري بود که مي توانستم از زندان برايت انجام بدهم".

 

نکته:

در دنيا هيچ بن بستي نيست. يا راهي‌ خواهيم يافت و يا راهي‌ خواهيم ساخت


می گی پس کو ؟ کو خدا ؟ میپرسم : چرا دنبالش می گردی ؟ می گی : خیلی وقته صداش می کنم , بهش نیاز دارم . می گم : اون هم دنبال تو می گرده , اما تو بهش نیاز داری و دنبالش می گردی و اون بدون نیاز به تو سراقت رو می  گیره.       

می گم اگه الان دنبالش می گردی و صداش می کنی , در واقع اون صدات کرده و خواسته سراغش رو بگیری . می گی پس کو ؟ چرا جوابمو نمی ده ؟ می گم : منتظری صدای جوابشو بشنوی ؟ اون هر روز باهات حرف می زنه , فراموش کردی ؟! به تو چشم داده , گوش داده , نفس می گشی , حرف می زنی ... . یه لحظه چشمات رو ببند , ببین می تونی بدون این نعمت زندگی کنی ؟ اگه نمی تونستی بشنوی ؟ اگه نمی تونستی صحبت کنی ؟ می تونستی تو دنیای سکوت زندگی کنی ؟                                                                                                                        

وقتی خدا رو صدا می کنی به این معنی که اون دنبالت می گرده , آخه یه ضیافت گرفته , تو هم دعوتی . راستی واسه شرکت تو ضیافت آماده ای ؟ چه هدیه ای می خوای واسه میزبانت ببری ؟ یه دل شکسته ؟ یه دل بی قرار ؟                                                                      

نکته اینجاست که اونقدر سرت شلوغه که فراموش کردی مهمون خود خدایی .

می بینی من و تو کاری واسه خدا نکردیم , اما بگو کدوم خوشبختی و نعمتی تو زندگیمون داریم که سرچشمه اش از رحمت اون نباشه , که پیش از همه , اون واسمون ظهورش رو نخواسته باشه ؟؟    

چرا گاهی اشتباه می کنیم و فکر می کنیم دلیل بودن خدا اینه که همه خواسته هامون رو بهمون بده ! گاهی گواه بودن یا نبودنش ندادن یا دیر دادن خواسته هامونه . دلیل نداره بی تامل بگی پس این خدا کجاست ؟ یه وقت هایی دلمون میشکنه , بغض تو گلومون میشینه , اما بدون همه این ها یه دعوت نامه است واسه ضیافت خدا

خدایه بهانه ای درست کرده تا ببیندت , تا دوباره باهاش حرف بزنی . تا دوباره براش هدیه ببری , می خواد قلب شکستتو بهش هدیه کنی . درسته , رو دعوتنامه قید نشده که مکان ضیافت کجاست . شاید فکر کنی توی ابرهاست , توی آسمون ها ! اما نه , چرا این همه دور . گاهی با شکوه ترین ضیافت ها جایی خیلی نزدیک تر برگزار می شه , جایی مثل قلب تو .

خدا همین جاست , همین نزدیکی . نه فقط حالا , بلکه در تمام لحظه ها حتی در تمام ذره های کاینات.    

و یادمون باشه اگه یه روز خواسته ای داشتیم و کمکی خواستیم , امین تر , مطمئن تر , نزدیک تر و مهربون تر از اون کسی وجود نداره . اون مطمئن ترین کسی هست که همیشه هست و درخواست کمکمون رو رد نمیکنه . 


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد

Design By : ashkii341